شب یلدا یا شب چله درست مثل نوروز، یکی از جشنهای خراسان است. این شب چه قبل و چه بعد از اسلام، در فرهنگ خراسان دیروز و افغانستان امروز جایگاه خاصی داشته و همیشه انگیزهای برای دورهمی اقوام دور و نزدیک، دور سفرهای پربرکت محسوب شده است؛ موضوعی که زمینه ارتباط بیشتر و پیوند محکمتر خانوادهها را فراهم میکند
شهروندان شهرهای مختلف ، آیین شب یلدا را براساس فرهنگ و جغرافیای خود برگزار میکنند که هر یک جذابیتهای خاص خود را دارد؛ هرچند برخی از مراسمها به فراموشی سپرده شدهاند و فقط یادی از آنها باقی مانده است.
شاعران کلاسیک و معاصر افغانستان و زبان فارسی در دورههای مختلف تاریخی از واژه «یلدا» در آثارشان استفاده کردهاند که نمونه چند آن بشرح ذیل میباشد:
محمدکاظم کاظمی شاعر و نویسنده معاصر افغانستان در شعری بـه شب یلدا اینگونه پرداخته اسـت:
یلدا رقیب اینهمه ی سختی شود مگر
سیبی که می خورید درختی شود مگر
مستوجب عطای بخیلان شوی شبی
منظور وعدههای وکیلان شوی شبی
من آمدم ترانه بیارم برایتان
آجیل و هندوانه بیارم برایتان
روزانتان همیشه بـه جوزا بدل شود
شبهایتان همیشه بـه یلدا بدل شود
آن قصر زرنگار، پس از کوه و جنگل اسـت
سختی همیشه در صد و سی سال اول اسـت
دیگر کلید بخت بـه جیب تو می شود
هر شب خوراک برّه نصیب تو میشود
تا هندوانه پوست شود صبر کن عزیز!
آن پوست سهم توست شود، صبر کن عزیز!
پروین اعتصامی میگوید:
از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جدی و عقرب جواز را
درواست کاروان سر ز ینجا
شمعی بیاید این شب یلدا را
عبید زاکانی:
لعل لب به دلنوازی مشهور
وی روی خوشت به ترکتازی مشهور
با زلف تو قصه ای است مارا مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
یا شاعر دگر می گوید:
نظری به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هرشب که هست یلدا ست
یا
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریشی
صبح صادق نرود تا شب یلدا نرود
شهید «سید اسماعیل بلخی» از بنیانگذاران ادبیات انقلابی و از مبارزان اسلامی در افغانستان بود که در دروان حکومت «ظاهر شاه» بـه شهادت رسید.
شعر «شب دیجور» که در روز اول زمستان سال 1336 خورشیدی در زندان «دهمزنگ» کابل سروده شده اسـت از مهم ترین سرودههای انقلابی این شخصیت برجسته اسـت که در دوران زندان 15 ساله خود آنرا سروده اسـت.
“شب دیجور”
بس شگفت اسـت بـه ما حالت زندان امشب
کنج تنهائی و سرمای زمستان امشب
جرم عشق میهن و حق طلبی یک ز هزار
میدهم شرح بر ملت افغان امشب
اولا یک نظری کن بـه جهان و پس ازآن
نظری کن بـه جهانداری غولان امشب
جمله آزاد و ز انواع نعم برخوردار
هست یک ملت پس مانده هراسان امشب
نه حیاتی و نه علمی و نه آزادی رأی
مانده در فکرت پوشاک و غم نان امشب
حافظ میگوید:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
سعدی میگوید:
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
عطار میگوید:
چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد
خاقانی میگوید:
هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من
ناصرخسرو میگوید:
او بر دوشنبه و تو بر آدینه
تو لیل قدر داری و او یلدا
صائب تبریزی
زلف ماتم دیدگان را شانهای در کار نیست
دست کوته دار ای مهر از شب یلدای من
محتشم کاشانی
در زرد و سرخ شام و شفق بودهام کنون
تن را به عودی شب یلدا برآورم
وحشی بافقی
رتبه عرفان شود شام فنا روشنت
قیمت انوار شمع در شب یلدا طلب
کرده خورشید صبح ملک تو
روز همه دشمنان شب یلدا
مسعود سعد سلمان
درازای شب یلدای هجران
مپرس از من از آن مشکین رسن پرس
ابن حسام خوسفی
چون هوا را تیره گرداند غبار لشکرش
روز روشن بر معادی چون شب یلدا بود
امیر معزی
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
امیرخسرو دهلوی
اشک خود بر خویش می ریزم چو شمع
با شب یلدا در آویزم چو شمع
اقبال لاهوری
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند
منوچهری
چنین بود تا بود گردان سپهر
گهی پر ز درد و گهی پر ز مهر
تو گر باهشی مشمر او را به دوست
کجا دست یابد بدردت پوست
شب اورمزد آمد و ماه دی
ز گفتن بیاسای و بردار می
کنون کار دیهیم بهرام ساز
که در پادشاهی نماند دراز
فردوسی
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
پروین اعتصامی
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
بمان که فلسفه این شب دراز این است
که یک دقیقه بیشتر تو را نگاه کنم
سعید بیابانکی
هدیه دادی دیده نویی به من
یک نگاه تازهای بر قاب من
این دلم وابسته شد به این سخن
دم گرفت آرامشی از این سخن
سهراب سپهری
شب یلدا همیشه جاودانی است
زمستان را بهار زندگانی است
شب یلدا شب فروکیان است
نشان از سنت ایرانیان است
شب یلدا و وصف بیمثالش
خداوندا مخواه، هرگز زوالش
علی واشقانی
شب یلداست هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
سلمان ساوجی
توصیف زلف پُرشکنت کردم
گردید بزم ما شب یلدا گرم
صابر همدانی
قسمت من بین و روزی رقیب
روز عید او را، شب یلدای مرا
حکیم نزاری
روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف
گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست
سعدی
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
سعدی
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هر شب که هست یلداییست
سعدی
روز فراق تو که نبینم جمال تو
با من حکایت شب یلدا کند همی
ادیب صابر
دوستان را تا به اقبال تو شبها روز شد
روزهای دشمنان تو شب یلدا شدند
ادیب صابر
دوشینه شبم بود شبیه یلدا
آن مونس غمگسار نامد عمدا
شب تا به سحر ز دیده دُر میسفتم
میگفتم رب لاتذرنی فردا
مهستی گنجوی
شب محنت من ز امداد فکرت
درازی شبهای یلدا گرفته
انوری
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
امیرخسرو دهلوی
شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
اوحدی
ای دل مسکین برآید آفتاب روز وصل
غم مخور خوش باش کاین شبهای یلدا بگذرد
جهان ملک خاتون
بر من و یاران شب یلدا گذشت
بسکه ز زلف تو سخن رفت دوش
قاآنی
کوته نمیشود شب یلدای غربتم
گر دست من به دامن صبح وطن رسد
صائب تبریزی.
حامیه نادری
آژانس خبری گردش اطلاعات